زمين خوردن
سلام فسقلي مامان پنج شنبه جمعه من و تو تنها بوديم بابايي هنوز از مسافرت برنگشته شب جمعه تو آشپزخونه مامان جون اينا خوردي زمين پيشونيت يه كم خراش برداشت خاله پريوش من وكشت اينقد بهم نق زد الهي بميرم برات فرداشم از پله ها افتادي زمين جديداً خيلي زمين مي خوري ديروز خاله مرجان بهت ياد داده بود مي گفتي طناز (طناز اسم دختر دايي حسين كه فعلاً با ما زندگي نمي كنه تا هفت سالش تموم شه و اگه خدا بخواد برگرده پيش ما) دايي جون ديروز عصر با خودش برده بودت بيرون برات يه ماشين خريده بود دستش درد نكنه ...
نویسنده :
مامان مونا(✿◠‿◠)
11:07